هنوز اون پارت رو تازه دادم بخاطر این پارت میخاین خودمو پارت کنینننن🥺💔
من جونمو دوست دارم🥺😂
✩。:•.───── ❁ - ❁ ─────.•:。✩
خونه عمو کوچیکه واسه شام دعوت بودیم ...
عاشق عموم و زن عموم بودم . یه پسر کوچولو دارن به نام علی
خیلی گوگولیه . ۲ سالشه . چشم و ابرو مشکی . با موهای لَخت که به سلیقه زن عموم ، دور سرش کوتاه و موهای وسط سرش رو با کِش بالا میبنده . تو خانوادمون به علی میگیم (چینگ چونگ چان)🤣🤣🤣
کتابامو آورده بودم که خونه عمو بیکارم به درسام برسم ، وقتی فرصت رو غنیمت شمردم و دیدم داداشم با علی بازی میکنه و مامان و زن عمو هم دارن شام درست میکنن و خواهرم پای تلویزیون نشسته ، گوشیو و کتابارو برداشتم و رفتم سمت اتاق عمو و زن عمو
کتابارو جلوم باز کردم و مداد هارو دونه دونه از جامدادی برداشتم و اینور و اونور ریختم و گوشیو برداشتم و شروع کردم به چت با امید 😁🙄
همینطوری مشغول بودم که دلم خاست زنگ بزنم به امید تلفنی با هم صحبت کنیم .
نرجس : الو سیلام
امید : خوبی
نرجس : خوبم ط چطوری
امید : خوبم .چرا زنگ زدی
نرجس : موقعیت خوبی بود . دلمم تنگ شده بود گفتم زنگ بزنم
امید : عه😁
نرجس : اوهوم . میخای قطع کنم اصن؟!
امید : نه نه 😂😂
امید : چیکار میکنی . کجایی ؟!
نرجس : هیچی سلامتیت . خونه عمومم . کتابام ریختم دور و برم نشستم سرم تو گوشیه
امید : آفرین احسنت بر تو
نرجس : بله بله دست نزنی به افتخارم خجالت میکشم
امید : عههه پرووو
نرجس : خودتی
مشغول حرف زدن بودیم که صدای بابا و عمو رو شنیدم که تازه اومدن بودن خونه که یهو در اتاق باز شد و عمو اومد داخل که هول شدم و به امید گفتم :
نرجس : خب نرگس جان پس ریاضی رو واسم بفرستی دیگه
امید : چی میگی توووو
نرجس : میگم ریاضی هارو واسم بفرستی
امید : ریاضی چی ؟! چی میگی؟!
دیگه موندم چی بگم و گوشیو قطع کردم که عمو گفت :
عمو : به به نرجس خانوم . کی بود صحبت میکردی
نرجس : نرگس بود . گفتم ریاضی هارو واسم بفرسه
عمو : روتو کن اونور میخام لباس عوض کنم
میخاستم بلند شم برم بیرون که عمو گفت:
نمیخاد بری بیرون یه لحضه روتو کن اونور
رومو کردم به دیوار و پتویی که کنارم بود رو کشیدم رو سرم
داشتم از ه
خجالت آب میشدم که صدای خنده عمو رو شنیدم و پشت بندش گفت : من رفتم راحت باش
گوشیو برداشتم و زنگ زدم به امید که جواب داد
نرجس : علیک سلام . چقد ط کزخل بازی در میاریییییییی . ینی نفهمیدی یه نفری کنارمه ک نمیتونم صحبت کنم
امید : خب من چه میدونستمممم
نرجس : خیله خب ولش کن🤣🤣
هنوز دو کلمه صحبت نکرده بودیم که خاهرم اومد و واسه شام صدام زد
..............
ساعت ¹¹ و نیم شب بود که از عمو اینا خداحافظی کردیم و راه افتادیم سمت خونه
هوا خیلی سرد بود و بخاری ماشین خراب بود
با امید چت میکردیم که گفت خوبی ؟!
نرجس : سرده . آنقدر سرده که دندونام به هم میخوره تق تق صدا میده
امید : سرما نخوری یه وقت
نرجس : نه عادت دارم . ایشالا که سرما نمیخورم
✩。:•.───── ❁ - ❁ ─────.•:。✩
ادامه دارد ....
پارت بعد هفته بعد 🤧🤷🏻♀️