رُمانِ‌ـ؏ِشقِ‌مَجازے‌مَن

تو این وبلاگ براتون رمان و موضوعات روزانه بارگذاری میشه 🥺💗 لایک و کامنت یادتون نره😁🤝🏻

 سلاممممم اینم پارت ⁶ رمان عشق مجازی من که بر اساس واقعیت زندگی خودمه 

که تنها  عشق زندگیم تو این رمان بهتون معرفی میشه 

<امیــــــــــ❤ــدم >

 

لایک و کامنت یادتون نره 

✩。:•.─────  ❁ - ❁  ─────.•:。✩

 

وقتی رسیدم خونه بابابزرگم همه شروع کردن به سلام احوال پرسی که خیلی سرسری انجاش دادم و آبی به دست و صورتم زدم و رفتم گوشیو پیدا کنم که تو کیف مامان پیداش کردم ، سریع رفتم روبیکا که دیدم هنوززززززز خبری نیست 

 

..............

 

بعد از ناهار مامان گفت میرم تو اتاق یکم بخوام عصر میریم خونه خودمون 

منم که بیکار بودم هنزفری رو برداشتم و رفتم سمت اتاق مهمان ک رو تخت دراز کشیدم که با دیدن نوتیف پیام امید (همون مزاحمه که فکر میکردم هم مدرسه ایمه و هنوز هم سر حرفم بودم چون ثابت نشده بود ) ناخودآگاه حس کردم قلبم تو دهنم میتپه 

 

چرا من باید سر پیام اون اینطوری میشدم 

 

 

رفتم صفحه چت‌شو باز کردم که دیدم نوشته اصل میدی ؟!

 

من احمق هم ک به هیچی فکر نکرده بودم همینطوری تایپ کردم :  تو میدی که من بدم ؟!

 

بنده خدا فکر کرد منظورشون بد متوجه شدم گفت : 

منظورم این بود اسمتو میگی ؟!

 

منم گفتم : منم منظورتو فهمیدم و گفتم خودت اصل بده 

 

گفت: امید ۱۶ قشم

 

گفتم : تو غلط کردی گوه اضافی خوردی من که میدونم تو هم مدرسه ایمی اومدی مزاحمت ایجاد کنی برم به مدیر بگم که به خانوادت اطلاع بده چه گوهی خوردی؟!

 

گفت: چی میگی من اصن تو رو نمیشناسم اصل بده ببینم کی هستی تو .

 

گفتم : من نرجس‌م 

 

گفت : من نرجس نمیشناسم ، اصن یه کاری میکنیم ...

 

گفتم : چیکار ؟!

 

گفت : تو عکس بفرس منم عکس میفرستم ببینم همو می‌شناسیم یا نه 

 

گفتم : نخیر من عکس نمیفرستم  فقط باید ویس بدی 

 

گفت : چی بدممممم

 

گفتم : وویس ، پیغام صوتیییییی

 

گفت: آها 

 

گفتم: آره ، بفرس 

 

گفت : نه من وویس نمیفرستم 

 

منم گفتم : اوکی آزمون تو یه جوب نمیره بای

 

گفت : نه نرو الان میفرستم 

 

(دلیل این همهمه سماجت رو نمیفهمیدم و فقط منتظر موندم ببینم چی میشه و فقط اصرار داشتم که این امید همون امیده )

 

وویس رو فرستاد 

 

رفتم تو حیاط رو لبه باغچه نشستم و هنزفری رو زدم تو گوشم که با صدای ملایمی گفت : سلام ، خوبی ، به خدا من اونی که تو فکر میکنی نیستم 

 

با دهن با مونده به صفحه گوشی خیره مونده بودم و نمیدونستم چی بگم که گفت : چی شد

 

گفتم : ببخشید من حرف های بدی بهتون زدم معذرت میخام با کسی اشتباهتون گرفتم

 

گفت : نه خواهش میکنم عیب نداره 

 

و بعد شروعععععععععع شد 😂

 

امید : اهل کجایی ؟!

 

نرجس : مشهد ، شما اهل کجایی ؟!

 

امید : من بندرعباس،  جزیره قشم 

 

انقد اون روز با هم چت کردیم ک دیگ قشنگگگگگ مخمو زد🗿💔

 

بعضی شب ها تا ساعت ¹ یا ² نصف شب چت میکردیم خیلی وابسته اش شده بودم یه حس که هیچ وقت تو عمرم نسبت به هیچ پسری نداشتم 

 

موقع هایی که میرفت دریا واسم فیلم می‌گرفت و میفرستاد 

 

یه بار با دوستاش رفته بود ساحل یه فیلم گرفته بود که آهنگش بود : 

طُ بوی عطرت پیچیده تو تنم 

نح دیگه نمیشه قیدتو بزنم 

همون دیوونه لجباز دیروز 

که الان با یاد طُ ارومه منم 

 

انقد این فیلم رو نگاه کرده بودم که هم آهنگو هم صحبتای خودشو با رفیقاش ما بین اهنگ که شنیده می‌شد رو حفظ شده بودم 

 

یه بار ازم پرسید تا حالا قشم اومدی ؟!

 

گفتم : عاره یه بار وقتی ⁵ سالم بود ، طُ چی مشهد اومدی؟!

 

گفت : عاها خوبه ، من عاره مشهد زیاد اومدم خونه عموم مشهده 

 

گفتم : چقد خوب 

 

روز ها گذشت و من هم وابسته تر شدم بهش و حس میکردم با بودنش خیلی ارومم 

 

تا اینکه بعد از ¹ ماه و ²⁰ که از آشناییمون گذشت بهم پیام داد و گفت میرم تهران واسه کشیدن بخیه های قلبم و شاید تا چند روز نرسم باهات چت کنم 

 

منم گفتم: ایشالا به سلامتی مراقب خودت باش و بعد لباس هامو تنم کردم که برم مدرسه 

 

مدرسه که رفتم زنگ اخر بود روز چهارشنبه ولی هر وقت خاستم که به یاد بیارم اون روز چندمین روز از ماه آبان بود یادم نیومد یکی از هم کلاسی هام که اسمش زهرا بود از رابطه من با امید خبر داشت گفت : عاره زمانی که به من پیام داده بود گفته بود میخام برم تهران قلبمو عمل کنم 

 

یهو ناخودآگاه بدون اینکه بدونم برای چی خشکم زد اشک هام دونه به دونه چکید روی گونه‌م ، سر کلاس همه بهم نگاه میکردن دخترا ، پسرا حتی معلم دست از درس دادن برداشت و همه میپرسیدن چی شده اما هیچی نمیتونستم بگم جز اینکه اجازه بگیرم برم بیرون از کلاس 

 

هر جور بود این ¹ ساعت باقی مونده از کلاس رو پشت سر گذاشتم که زنگ خورد و عصبی به سمت خونه راه افتادم وقتی رسیدم بدون سلام دادن به مامان بابا خودمو رسوندم به اتاقم و هر کدوم از وسایلمو یه جا پرت کردم و زدم زیر گریه 

 

خدایا من چم شده بود ، من احمق به اون علاقه داشتم؟!

به کسی که تو عمرم ندیده بودمش حتی عکسشو 

از خودم کلافه بودم که به یه پسر همچین حسی دارم و همش نگرانش بودم اتفاقی واسش نیفتاده باشه 

 

یکی از چیزایی که فکرمو بدجور مشغول کرده بود این بود که چرا باید قلبشو عمل کنه ؟!

 

گوشیو برداشتم و تا ساعت ² و نیم عصر یه بند بهش پیام میدادم که یهو ....

 

 

ادامه دارد ...

✩。:•.─────  ❁ - ❁  ─────.•:。✩

 

لایک و کامنت موخام🥺💗

درباره

رُمانِ‌ـ؏ِشقِ‌مَجازے‌مَن :)

درباره دختر و پسری با هم آشنا میشن و بدون اینکه همو ببینن عاشق هم میشن و کلی مانع رو پشت سر میزارن اما ...

آخرین مطالب
پربازدیدترین مطالب
محبوب‌ترین مطالب
جنجالی‌ترین مطالب
آرشیو
نویسندگان
دنبال‌کنندگان
قدرت گرفته از بلاگیکس ©