رُمانِ‌ـ؏ِشقِ‌مَجازے‌مَن

تو این وبلاگ براتون رمان و موضوعات روزانه بارگذاری میشه 🥺💗 لایک و کامنت یادتون نره😁🤝🏻

بح بح ...

پارت ¹⁰ یه پارت طولانیییییییی تقدیم نگاهتون 

 

لطفا قبل از خواندن این پارت مجددا پارت ⁹ رو بخونید ، چون یه قسمتی‌ش پاک نویس شده 

 

 

 

✩。:•.─────  ❁ - ❁  ─────.•:。✩

 

 

یک هفته بعد ...

 

 

جمعه بود با صدای بابا از خواب بیدار شدم که می‌گفت:

 

بابا : نرجسسس بیدار شو صبحانه بخور 

 

بلند شدم و دست و صورتمو شستم و و یک راستتتتت رفتم سر وقت گوشی 

 

دیدم بحلههه امید آقا پیام داده 

 

امید : سلام عشقم صبحت بخیر 

 

ازین که منو عشقش خطاب کرده بود قند تو دلم آب شد 

 

جواب دادم : صبح شما هم بخیر ، خوبی 

 

امید : عالی ط چطوری 

 

نرجس : خوبم شکر همین الان از خواب بیدار شدم 

 

امید : عوووو خوابالو 

 

دیدم یه پست روبینو واسم فرستاد بازش کردم که دیدم یه دختر و پسر نشستن و دارن غروب خورشید رو نگاه میکنن 

و  یه آهنگ از مرتضی پاشایی که میخوند : 

 

باز دوباره با نگاهت ...

این دل من زیر و رو شد ...

باز سر کلاس قلبم ...

درس عاشقی شروع شد ...

دل دوباره زیر و رو شد ...

 

ذوق زده رفتم و به امید گفتم : خیلییییی قشنگ بود مرسییییی

 

هر چند وقت واسه هم ازین کلیپ ها میفرستادیم و بعد تو چت قربون صدقه هم میرفتیم 

 

با امید هیچی کم نداشتم ، واسه هر چیزی که تو زندگیم نبود با اومدن امید همشونو فراموش کردم ، حس میکردم امید یه تیکه از وجودمه ، دوسش داشتم ، از ته قلب ، چون حالم باهاش خوب بود جوری خوب بود که با هیچ کس دیگه ای خوب نبود .

سر کلاس که معلم درس میداد به میز خالی اون طرف کلاس رو نگاه میکردم و اون چیزی که از امید تو ذهنم داشتم رو ردی اون میز خالی تصور می‌کردم و تمام وقت حس میکردم امیدی که تو تصورم رو اون صندلی نشسته به من نگاه میکنه و منم به اون ، چند باری به خاطر اینکه به درس های معلم گوش نمیکردم توبیخ شدم ، اما نمیترسیدم چون فکر میکردم امید کنارم ، همین‌جاست... دستمو گرفته ... تو گوشم زمزمه میکنه : نترس 

 

با صدای مامان که می‌گفت سر صبح اون گوشیو ول کن بیا برو صبحانه‌ات رد بخور از فکر دراومدم و گوشیو خاموش کردم و رفتم صبحانه ...

 

بعد از ¹⁰ مین بابا گفت : 

نظرتون چیه بریم جمعه بازار ؟!

 

منو  خواهرم ذوق زده موافقت کردیم و مامان رو راضی کردیم تا بریم بازار و خداروشکر مامان قبول کرد و بابا گفت برین حاضر شید ...

 

اولین کاری که کردم رفتم به امید پیام دادم و گفتم قراره بریم بازار و بعد رفتم گوگل و آهنگ کلیپی که امید واسم فرستاد رو دانلود کردم که تو راه گوش بدم ...

 

امید گفت : منم میخام با بابام برم میناب 

 

نرجس : میناب چه خبره !!!

 

امید : میخوام برم زن بگیرم 

 

نرجس : اوه اوه چ غلطاااااا

 

امید : شوخی کردمممممم ، میخایم بریم قرارداد ببندیم 

 

نرجس : آها ...

 

امید : آره ، زنگ بزنم بهت حرف بزنیم ؟!

 

نرجس : نه بزار خودم که بهت پیام دادم اون موقع زنگ بزن 

 

امید : باشه 

 

من صدای امید رو فقط تو اون ویس اول آشناییمون که فرستاد شنیده بودم ، اما اون حتی یه بار هم صدامو نشنیده بود ... برای همین اصرار داشت زنگ بزنه بهم 

 

..................

 

تو ماشین نشستم و هنزفری رو زدم تو گوشم و آهنگی که دانلود کردم رو پلی کردم و چشمام رو بستم و کل راه که تقریبا ¹ ساعت بود فقط اون اهنگ رو گوش کردم 

 

هنوز نرسیده بودیم که دیدم امید پیام داده : 

 

زنگ بزنمممممم؟!!!

 

نرجس : نه توروخداااا الان همه تو ماشین‌ان زنگ بزنی بگم کیه زنگ زده 

 

گفت : باشه پس زود یه موقعیت جور کن 

 

 

..................

 

ساعت ² بعد از ظهر بود که از بازار برگشتیم و تو راه خونه بودیم و یک ربع دیگه می‌رسیدیم به خونه که بابا تو پمپ گاز نگه داشت ، تو صف بودیم که یهووو گوشی زنگ خورد 

 

به تازگی زنگ گوشی رو شبیه زنگ گوشی بابا کرده بودم 

بابا فکر می کرد گوشی مامانه ، من فکر میکردم گوشی بابا 

 

تا وقتی که متوجه شدم گوشی مامانه و گوشی رد از تو کیف دراوردم تماس قطع شد ، به شماره ناشناس نگاه کردم که دیدم بلهههههه امید آقا تحمل نکرده و بالاخره کار خودشو کرد و زنگ زد 

 

بابا گفت : کی بود ؟!

 

نرجس : نرگس بود ، قطع شد 

 

 

..............

 

از راه رسیدیم خونه که لباس هامو عوض کردم و رفتم سر وقت درسام ولی کرمم گرفت یه تک به امید بزنم 

 

یه تک زنگ به امید زدم که بعد از چند مین زنگ زد 

 

گوشیو وصل کردم و با صدای لرزونی که از هیجان شنیدن صدای امید بود گفتم : الو ... سلام 

 

امید : سلام خوبی ؟!

 

بهش گفته بودم اگه یه وقت زنگ زد و مامانم گوشیو برداشت و گفت شما ؟! یا قطع کنه یا بگه اشتباه گرفته 

 

نرجس : شمااااا؟!

 

امید: عه ... چیزه ... صدا نمیاد ... 

 

گوشیو قطع کرد 🤣🤣🤣🤣🤣

 

زنگ زدم بهش گوشیو وصل کرد که گفتم : چرا قطع میکنییییی ، صدا نمیاد آره ؟!!!!

 

امید : خو مامانت بوددد

 

نرجس : نخیرم خودم بودم ، میخاستم امتحانت کنم 

 

امید : چییی ، من داشتم از خجالت آب میشدم چرا اینجوری کردیییی

 

تمام وقت که با امید حرف میزدم از پشت پنجره اتاق به هوای ابری پاییز نگاه میکردم 

 

بعد از نیم ساعت از هم دل کندیم و قطع کردیم 

ولی درست بعدش نشستم سر کتابا و گوشیو برداشتم شروع کردم به چت کردن با امید 😂

 

با دل و جون دوسش داشتم امیدو  ، بهم انگیزه میداد ، عشق میداد ، آخه چجوری میتونستیم آنقدر به هم وابسته بشیم 

 

روز ها بعد که عصر بود و خواب بودم که گوشی  زنگ خورد و اما دیر تر از اونی که باید عمل میکردم شد و مامان گوشیو جواب داد : الو ؟! الو ؟! ....................شما ؟! ........ اهه ، خواهش میکنم ، خداحافظ 

 

بابا گفت : کی بود ؟!

 

مامان : یه جوونی بود ، صداش شبیه امیرمحمد بود ، اشتباه گرفته بود 

(امیرمحمد پسر داییم ، ⁶ سال ازم بزرگتره)

 

خاککککککک به سرممممممم امید زنگ زد و مامان جواب داد  

گوشیو برداشتم و رفتم اتاق زنگ زدم و جواب داد و گفت : مامانت چیزی که نگفت بهت ؟!

 

نرجس : نه فقط گفت چقدر صداش شبیه امیرمحمد بود 😂

 

امید : جدی ؟!🤣🤣

 

نرجس : آره 

 

امید : ولی خداروشکر خوب جمع کردم ، دیدی؟!😌

 

نرجس : آره آره دیدم هرچی مامانم میگف الو جواب نمیدادییی😒

 

کلی حرف زدیم و خندیدیم 

 

دیگه ازون موقع هر وقت میرفتم خونه پدربزرگم  چچون اونجا شلوغ بود همه عمو ها و عمه ها و .‌‌.. اینا بودن و کسی بهم توجه نمی‌کرد ، منم میرفتم تو اتاق و زنگ میزدم به امید و کلی حرف میزدیم 

 

یه بار که داشتیم تلفنی با هم صحبت می‌کردیم من خونه پدربزرگم بودم و امید با رفیقش بیرون بود حین صحبت باهامون یهو دیدن امید داره با یکی دیگ حرف میزنه 

 

گفتم : کیه دارین چیکار میکنین ؟!

 

امید : 🤣🤣🤣🤣 هیچی رفیقمه

 

نرجس : چی میگه😂

 

امید : میگه زن ذلیل 😂😂 ، گمشوو کثافت برو اونور میزنمتااااا

 

نرجس : خو راست میگه دیگ ، ولش کن نزنیش ، داداشمه هوامو دارهههههههه

 

امید : خب حالاحالاها شد داداشت ؟!

 

نرجس : آره دیگ ، زن ذلیل 😒😂

 

مثل اینکه گوشی رو آیفون بود رفیقش صدامو میشنید 

 

یهو در اتاق باز شد و ........

 

✩。:•.─────  ❁ - ❁  ─────.•:。✩

 

لایک و کامنت یادتون نره 😃❤

درباره

رُمانِ‌ـ؏ِشقِ‌مَجازے‌مَن :)

درباره دختر و پسری با هم آشنا میشن و بدون اینکه همو ببینن عاشق هم میشن و کلی مانع رو پشت سر میزارن اما ...

آخرین مطالب
پربازدیدترین مطالب
محبوب‌ترین مطالب
جنجالی‌ترین مطالب
آرشیو
نویسندگان
دنبال‌کنندگان
قدرت گرفته از بلاگیکس ©