بیاینننننن اینم پارتی که بخاطرش منو کشتیننننن
✩。:•.───── ❁ - ❁ ─────.•:。✩
پنجشنبه بود ³ آذر ¹⁴⁰¹
مدرسه تعطیل بود از خواب که بیدار شدم رفتم سر وقت گوشی که دیدم امید یه پست گذاشته ، یه کلیپ غمگین با متن :
[ چقدر سخته دوستش داشته باشی و اون از کسی که دوسش داره برات تعریف کنه ]
حس کردم منم ، ولی من کسیو دوست نداشتم و فقط بهش گفته بودم رو کسی کراشم
چند شب بود پشت سر هم مهمون داشتیم و اون شب خونه داییم خونمون بودن ، اما دختر دایی باهاشون نبود
تا شب خبری ازش نبود ساعت ¹⁷ و ⁵⁸ بهش پیام دادم و پرسیدم عاشق شدی دوباره ؟!
سرررر ساعت ¹⁹ و ² دقیقه پیام داد گفت :
امید : آره حالا یکی هست
نرجس : عووووو حالا اون دختر خوشبخت کی هست ؟!
امید : اگه بگم مسخره نمیکنی ؟!
نرجس : نه قول میدم
امید : من عاشق توعم
نرجس : شوخی خوبی بود 🤣🤣🤣🤣
امید : شوخی نکردم جدی گفتم من دوست دارم
نرجس : راستش منم دوست دارم
امید: واقعاااا؟!
نرجس: آره ، یه جورایی، شاید
امید: واییییییییییی خدایا دارم داد میزنممممممممممممم
عاشقتممممممم❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
نرجس : من امکان داد زدن ندارم خونه شلوغه 😂❤
امید: واسه چی خونتون شلوغ باشه ؟!
نرجس : گفته بودم که مهمون داریم
امید : آها راست میگی یادم رفته بود
نرجس : اوهوم
دیگه حرفی واسه گفتن نداشتیم ، از خوشحالی داشتم ذوق مرگ میشدم
امید: خب چه خبر کجایی
نرجس : سلامتی ، خونه
تو چه خبر کجایی ؟!
امید : سلامتی اومدم آرایشگاه
نرجس : آها خوبه
اون شب دیگه چت نکردیم ، تو دلم روزی هزارررر بار قربون صدقهاش میرفتم گ خیلی دوسش داشتم هرچند نه دیده بودمش ، نه لمسش کردم و نه حسش کردم ، حتی عکسش رو هم ندیده بودم
چون فاطمه (دختردایی) نیومده بود اون شب از شاد باهاش تماس تصویری گرفتیم و صحبت کردیم
بعد ازین که مهمونا رفتن تشکم رو بردم تو پذیرایی و دراز کشیدم و به سقف زل زدم به اتفاق های اون شب فکر کردم و حس کردم خشبخت ترین انسان روی کره زمینم اما هنوز نمیدونستم چه چیز هایی رو باید در پیش بزارم
ادامه دارد ...