رُمانِ‌ـ؏ِشقِ‌مَجازے‌مَن

تو این وبلاگ براتون رمان و موضوعات روزانه بارگذاری میشه 🥺💗 لایک و کامنت یادتون نره😁🤝🏻

رمان‌عشق‌مجازی‌من | پارت22
17:56 1403/11/03 | 𝗝𝗮𝗻𝗮⛥𝗧𝗮𝗻𝗵𝗮

سیلااااام خب بالاخره اومدم ی پارت طولانی بدم

 

 

 

 

چند روزی می‌گذشت که دیگ خبری از امید نداشتم 

تو فکر همین ماجراها بودم که مامانم صدام زد گفت : 

آماده شو بریم خونه مادر جان 

 

مادرجان مادربزرگ مامانم بود تو خونه افتاده بود و تازگیا آلزایمر گرفته بود و بعضیامونو اصن یادش نمی‌مد

 

......

بعد از کلی احوال پرسی ... 

نشستیم . حوصلم سر رفته بود 

گوشیو از مامان گرفتم یکم تو گالری اینور اونور گشتم آخه بابام گوشیو فلش زده بود هیچ تو گوشی نبود 

 

کلافه شده بودم و باز هم فکر زنگ زدن به امیدتو سرم 

 

رفتم تو حیاط 

از حیاط خونه مادرجون یکم میترسیدم چون قدیمی بود 

 

شماره امید رو گرفتم و بعد از پخش چند ثانیه از آهنگ پیشوازش ی صدای خواب‌آلود شنیده شد ک گف :

 

سلام 

 

نرجس : عه ببخشید خواب بودی . قطع میکنم 

 

امید : نح عب نداره ولش . صحبت کن 

 

نرجس : چه خبرا . خوبی 

 

امید : شکر سلامتی . خوبم 

 

غرق صحبت بودیم و پشت سرمو نگا کردموووو ....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

با مامان روبه رو شدم 

حالیم نشد کی گوشیو قطع کردمو و شماره حذف کردم 

مامان هم ک فقط تند تند سوال می‌پرسید و من بیشتر هول میشدم و نزدیک بود گوشی از دستم بیفته 

 

خونه مادرجان سه تا حیاط داشت ک با دیوار از هم جدا شده بود با سه در به هم متصل بود 

 

گوشی ب دست شروع کردم به فرار از دست مامان 

مامان هم ی شاخه از درخت ک زیادی کلفت و خشکیده بود و روی زمین افتاده بود رو برداشت و افتاد دنبالم 

 

نفسم داشت بند میومد 

مامان هنو از رابطه من امید خبر دار نشده بود و بابا هم چیزی بهش نگفته بود 

نمیخاستم حمایت مامانو از دست بدم 

 

انتهای حیاط سوم بود ک مامان چوب رو پرت کرد سمت پام و باعث شد تعادلمو از دست بدم چون نیفتم ایستادم 

ک مامان گوشیو از دستم قاپید 

 

دوباره شروع کرد ب پرسیدن سوال 

مامان: کیی بود باهاش حرف میزدی 

نرجس : نرگس بود 

مامان : پس کو شمارش 

نرجس : ی جوری دنبالم کردی ترسیدم دستم خورده پاک شده 

مامان : عجب . برو چادرتو بردار بریم خونه 

 

مامان حالش ی طوری شد 

انگار اونم ی حدسایی میزد 

 ولی اعتماد داشت . اعتماد ب دخترش ک نمی‌دونست به همین اعتمادش خیانت کرده 

 

بابا مسافرت کاری بود 

خونه ساکت ساکت 

داداشم خابیده بود و مامان هم اصن میلی به حرف زدن نداشت و خواهرمم پی درس و مشقاش

 

 

..........

 

زنگ گوشی ب صدا در اومد . باید میرفتم مدرسه 

مامان هم با صدای گوشی بیدار شد و رفتم واسه منو خاهرم لقمه آماده کنه 

 

خواهرم زودتر از من باید میرفت مدرسه و من همیشه یک ربع ده دیقه بعد اون از خونه میزدم بیرون . وقتی خاهرم رفت مامان به میز صبحانه خیره شده بود 

دیگ منم باید میرفتم مدرسه 

رفتم سمت مامان و ازین ک برامون صبحانه حاضر کرده تشکر کردمو بابت دیروز عذرخواهی 

 

 

.............

 

 

هر روز عصر ها ک حوصلم سر میرف 

ی برگه از دفتر طراحیم جدا میکردمو و دردودل هامو توش می‌نوشتم 

هرچی ک تو دلم بود . درباره خودم خانوادم امید و ... 

 

دلم نمیخاست بندازمشون  دور  برای همین تا میزدم و پشت تابلو اتاقم قایم میکردم 

 

............

 

 

با مامان از خونه عزیزجون میومدیم ک ریحانه گفت باید برای درس هام شاد رو نصب کنم 

بابا باز هم سفر کاری بود 

زنگ زد ب بابا و بابا هم گفت ک برو خونه عمه تا برات نصب کنه 

 

همین کارو هم کرد 

ولی گروه درسی ریحانه رو شماره ای بود ک بابا اونو از رو گوشی برداشته بود 

 

وقتی وارد شاد شدم شماره امید رو زدم ب امید اینکه شاد رو نصب کرده باشه چشمام با دیدن اکانت امید تو شاد از خوشحالی برق زد 

 

سیمکارتی ک بابا از رو گوشی برداشته بود رو پیدا کردم و گذاشتم رو گوشی و اکانت دیگ رو باز کردم و دوباره سیمکارت رو دراوردم گذاشتم سر جاش 

 

بعد از اون اکانتی ک اول باهاش وارد شاد شدم و هیچی روش نداشتم به امید پیام دادم 

 

مامان فقط گوشیو پنج دقیقه میداد دستم 

تو تمام این پنج دقیقه خودش کنارم می‌نشست تا زمانی ک ۵ دقیقه ام تموم میشد و گوشیو ازم می‌گرفت و اصن وقت نمی‌شد با امید حرف بزنم 

 

بعد ۳ روز موفق شدم دور از چشم مامان وارد اکانت شم اما از امید خبری نشده بود 

حتی آنلاین هم نشده بود 

هیچ ب هیچ 

 

همه چیز همینطوری گذشت تا رسید به ²¹ دی ماه سال ¹⁴⁰¹

 

چهارشنبه بود 

شنبه امتحان علوم داشتم و میخاستم سوال های علوم رو بنویسم تا بخونم 

گوشی رو از مامان گرفتم ک برم تو اتاق ولی مامان مخالفت کرد و گفت همینجا تو آشپز خونه بشین بنویس 

 

رفتم و ی گوشه ک از هیجا دید نداشت رو انتخاب کردم و نشستم واولین کار چک کردن شاد بود  

 

 

 

 

 

 

 

ادامه دارد ....

درباره

رُمانِ‌ـ؏ِشقِ‌مَجازے‌مَن :)

درباره دختر و پسری با هم آشنا میشن و بدون اینکه همو ببینن عاشق هم میشن و کلی مانع رو پشت سر میزارن اما ...

آخرین مطالب
پربازدیدترین مطالب
محبوب‌ترین مطالب
جنجالی‌ترین مطالب
آرشیو
نویسندگان
دنبال‌کنندگان
قدرت گرفته از بلاگیکس ©