از #لحاظ #روحی ، #جسمی ، #فکری ، #ظاهری و #باطنی دیگه نمیتونم:)
دیگه نمیخام رمان رو بارگذاری کنم ...
تصمیم گرفتم امید رو فراموش کنم ...
سخته یکی همه زندگیت باشه و بزاریش کنار ...
حتی خاطراتش رو ...
ولی میخام اراده کنم ، شاید بتونم فراموشش کنم ...
نمیدونین چقدررر دارم زجر میکشم ...
میدونم حتی امید هم الان منتظره برم جواب تکستش رو بدم ...
ولی اون نمیدونه که من دیشب تصمیم گرفتم از زندگیم دورش کنم ...
من و اون از همون ۲ سال پیش ...
تا همین دیشب باهم بودیم ...
هنوزم قلبم پیش اونه ...
ولی دیشب ازین ک بابام دیگ هرگز بهم اعتماد نمیکنه و نداره مطمئن شدم ...
من هر کسی رو تو زندگیم نیاز نداشته باشم ، پدر و مادرم رو که نیاز دارم ...
اونا ۱۶ سال بزرگم کردن ...
با کلی سختی ...
با کلی دغدغه ...
دیگه نمیخام به اون هیچ اعتمادی هم که بهم ندارن خیانت کنم ...
کاش اینارو زودتر میفهمیدم و کاش الان که فهمیدم تا ابد دیگه سمت امید و هیچ پسری نرم ...
<خودمم نمیدونم حس دوست داشتنت از کجا شروع شد یهو به خودم اومدم دیدم این حس شبیه هیچ حسی که تا به حالا تجربه کردم نیست درست همون لحظه بود که فهمیدم، عاشقت شدم تو اومدی و نگات، صدات، دستات شدن تمام من تو شدی تمام رویای من، شدی امیدم، شدی همه جونم تو اولین احساس قشنگ قلبمی❤>
این آخرین جمله ای بود که دیشب به امید گفتم و حتی جواب پیامش رو سین نزدم .
امیدوارم به همه آرزو هاش برسه ...
امیدوارم با یکی که لیاقت رو داره ازدواج کنه ...
خوشبخت ترین آدم دنیا شه ...
🥲💔