#؏ِشــقِمَجازےمَن
#پارت1
نویسنده:narjes
✩。:•.───── ❁ - ❁ ─────.•:。✩
<اززباننرجس💗>
بالاخره منم شدم کلاس هشتم ، بچه های پارسال میگفتن دروس هشتم سخته و من هم تو استرس
ریاضیش بودم😂
با زنگ ساعت از خواب بیدار شدم و دست و صورتمو شستم یونیفرم مدرسه رو که طوسی رنگ بود تنم کردم و خودمو برای اولین روز مدرسه آماده کردم .
رفتم سمت آشپزخونه که دیدم مامان مشغوله آماده کردن صبحانه اس ،
+ بَه بَه صبح مامان قشنگم بخیر 😊
- صبح شما هم بخیر ، دیرت نشه هاااا .
نشستم چند تا لقمه گرفتم واسه خودمو خوردم و به سرعت از خونه زدم بیرون .
( خب جونم براتون بگه که امسال بخاطر کار پدرم اومدیم شهرستان و تو روستای پدریم باید زندگی میکردیم 😢
و من هم باید میرفتم مدرسه روستا که مختلط بود و دخترها به همین خاطر باید چادر سرشون میکردن😡
من اسمم نرگس هست و 14 سالمه و در شهر مشهد زندگی میکنم☺️)
وارد مدرسه شدم ، دوست و رفیقی هم نداشتم و نگاه های متعجب دخترها و هیز پسره ها منو اذیت میکرد 😕
برای همین با تمام سرعتم خودمو به کلاس رسوندم .
هر روز تو مدرسه سه زنگ کلاسی 1 ساعت و 30 دقیقه ای داشت و بین هر زنگ 15 دقیقه زنگ تفریح .
شنبه و یکشنبه رو هر جور شد گذروندم 😢
شد دوشنبه با نق نق های بسیار من و صدا زدن های مامان شروع شد.😂
- نرگس بسه خوابیدی پاشو مدرسه دیر میشه 😡
+وااااااای مامان بزار بخوابم توروخدا فقط پنج دقیقه 😒
- دیر به کلاست برسی به من ربطی نداره 🙃
.......................
وارد مدرسه شدم و همچنان با نگاهای رو مخ روبه رو بودم که داشت کم کم دیوونم میکرد 😕
با پسرها معمولا که نه بیشتر اوقات رفتار مناسبی نداشتم 😂
وارد کلاس که شدم چند نفر از پسر ها رو میز ها نشسته بودن .
با ورود من بهم نگاه کردن و سلام تمسخر آمیزی کردن که جواب ندادم و محل نزاشتم ، نگاهی به کلاس انداختم همه پسر بودن و من تنها .
تصمیم گرفتم از کلاس برم بیرون که یکی از پسرا پا تند کرد به سمت در و در رو بست و جلومو گرفت .