رُمانِ‌ـ؏ِشقِ‌مَجازے‌مَن

تو این وبلاگ براتون رمان و موضوعات روزانه بارگذاری میشه 🥺💗 لایک و کامنت یادتون نره😁🤝🏻

رُمانِ‌ـ؏ِشقِ‌مَجازے‌مَن | پارت21
10:44 1403/09/27 | 𝗝𝗮𝗻𝗮⛥𝗧𝗮𝗻𝗵𝗮

سلاااااام😁

ببخشید دیگ امتحانا شروع شده نتونستم پارت بدم

 

 

 

✩。:•.─────  ❁ - ❁  ─────.•:。✩

 

سه روز بعد...

 

مامان میخاست بره حمام . گوشیو دادم برام باز کنه و گفتم که فقط تا وقتی ک بره گوشی دستمه و بعدش خاموش میکنم 

 

چند دقیقه گوشیو دستم نگه داشتم بعد هم رو به صفحه رو میز گذاشتم ...

مامان که رفت حمام و مطمئن شدم رفتم سمت گوشی و شماره امید رو گرفتم ...

 

آهنگ پیشواز شروع شد :

 

وقتی چشماتو ...

میبینمو غرور و اخماتو ...

 

امید : الو . 

نرجس : سلام خوبی 

 

آروم صحبت می‌کردم...

میترسیدم مامان بفهمه آخه...

بابا هم که هنوز برنگشته بود ...

 

امید : خوبم ط خوبی

نرجس : آره 

امید : چه خبر . کجایی چرا آروم حرف میزنی 

 

نرجس : سلامتی خونه . میترسم کسی صدامو بشنوه

 

امید : بابات نیومده هنوز؟!

 

نرجس : نح هنوز . اومده بندر . 

 

امید : بندر واسه چییی؟!

 

نرجس : تلویزیون بخرع

 

امید : آها

 

نرجس : اوم 

 

امید : هنوز گوشیو بهت نمیدن ؟!

 

نرجس : نح 

 

امید : روبیکا نمیتونی بیای ؟!

 

نرجس : نح حذف کردن . اگههههه گوشیو بدن بهم فقط میتونم شاد رو نصب کنم اونم فقط برای درس ...

 

امید : اوهومممم

 

قلبم تو دهنم میزد ....

تمام بدنم داشت میلرزید 

میترسیدم 

عذاب وجدان داشتم ...

 

مامان صدام زد . 

دست پاچه شدم سریع با امید خداحافظی کردم 

 

✩。:•.─────  ❁ - ❁  ─────.•:。✩ 

 

ببخشید کوتاه بوددددد😁😁😁

 

انشالله پارت بعدیو زودی میدم

درباره

رُمانِ‌ـ؏ِشقِ‌مَجازے‌مَن :)

درباره دختر و پسری با هم آشنا میشن و بدون اینکه همو ببینن عاشق هم میشن و کلی مانع رو پشت سر میزارن اما ...

آخرین مطالب
پربازدیدترین مطالب
محبوب‌ترین مطالب
جنجالی‌ترین مطالب
آرشیو
نویسندگان
دنبال‌کنندگان
قدرت گرفته از بلاگیکس ©